سلام
بعد از سالیان دراز دوباره به دلم نشست بنویسم و رها کنم اینجا. جایی که نیاز به دید شدن نداشته باشم. بیشتر برای خالی شدن خودم و اینکه شاید یکی یه روزی اینا رو بخونه و یه فکر جدید بکنه و از این حرفا. ولی ته دلم هیچی نیست. فقط بنویسم که دستم به نوشتن باشه. شاید بعدا از این تجربه استفاده کردم. چون به نوشتم علاقه دارم اونم طولانی نوشتن و به همه چی پرداختن. ولی دوست ندارم خیلی حرف بزنم. ترجیح میدم بنویسم. و زیاد.
خب
از قبلنا که به فکر ایده های توپ بودیم. مثلا خلبانی و این جور مسایل رسیدیم به کارمندی و نوکری بقیه. رک میگم که یه وقت فک نکنین با حرفام میخوام بادتون کنم. نه! میخوام با واقعیت رو به رو بشیم! البته رو به رو شدن با واقعیت با حرف و خوندن و فکر کردن انجام نمیشه. تنها راه مواجه شدن با واقعیت عمل هست. یعنی تا به چیزی عمل نکنی و روحت اونو لمس نکنه باهاش رو به رو نمیشی. پس توقع نداشته باشین با خوندن چندتا کتاب و گوش دادن به حرفای بقیه بتونین با واقعیت رو به رو بشین. نه خبری از اینا نیست. اگر اینجوری بود همه موفق بودن و هیچ مشکلی روی زمین نیست. چرا؟ چون اگر رو به رو شدن با واقعیت فقط از بیرون بود همه با واقعیت رو به رو می شدن.!
بیرون؟ بیرون دیگه کجاست؟ بیرون منظورم شنیدن، دیدن، و ایناست. وقتی با واقعیت از درون رو به رو بشین. یعنی عمل کنین و واقعیت رو با روحتون حس کنین میشه گفت آره! شما با واقعیت رو به رو شدین و میتونین از این به بعد با تجربه ای که از درون باهاش داشتین بقیه مسیر رو ادامه بدین.
واقعیت کارمندی چیز دردناکیه! شاید بعضی واقعا از کارکردن برای بقیه خوششون بیاد و جامعه به چنین انسان هایی نیاز داشته باشه(حواسم به وقت باشه) ولی شما اینجوری نباشید! بزارید بقیه کارمند شما بشن!
کارمند که باشی همون برده محسوب میشی! حتی اگر بهترین خدمات و رفاه رو برات بزارن و فلان میلیون حقوق بهت بدن ولی خودت تصمیم نهایی رو نگیری! خودت هر روز صبح با یه فکر جدید نری سرکار! خودت جوش نزنی! خودت خودت! انسان باید خودش باشه! این خودت رو فراموش کردیم. باهاش رو به رو نشدیم. کارمند بودن باعث میشه خودتو فراموش کنی! همش به فکر حرف بالاسری باشی! حتی اگر مدیرکل یه سازمان هم بشی بازم خودت رو فراموش میکنی! چون یه نهاد بالایی هست که اون سازمان بهش وابسطه است و ازش دستور میگیره. چه برسه به دولت که نه سر داره نه ته! بهترین راه فراموشی از خود هم میتونه کارمند دولت شدن باشه! کارمند باش و بزار بقیه برات تصمیم بگیرن!
ولی ولی ولی!
ولی وقتی خودت یه وانت خریدی و رفتی حتی باهاش گوجه فروختی خودت آقای خودتی! امروز گوجه گرون میشه میری خیار میفروشی! یه کشاورز پیدا میکنی که محصول بهت بده! میری میخری و با اون کارتو شروع میکنی! سود میکنی یه وانت دیگه میخری و دانیال پسر خاله ات رو میزاری پشت فرمون و به اون کشاورزه معرفیش میکنی و دوتایی محصول میفروشین!
پولتو جمع میکنی و میزاری توی کاری که داشتی! خودت آقای خودت میشی!
ادامه دارد....